انارترین صبح تاریخ
آینه موج برداشت و تاریخ به عقب برگشت. هاله ای از ابهام خاطر تاریخ را به یاد رویدادی در شهری آشنا انداخت. کوچه ها همان کوچه، خانه ها همان خانه، و فاطمه همان فاطمه…
گویا روز ما تکرار شده بود و فاطمه ای بر آسمان آغوش مردمی، می درخشید. آن هم در خانه ای که در و دیوارش زنگ محبت داشت. ان روز آسمان ابری نبود، هیچ چکاوکی نغمه خود را حبس نمی کرد، هیچ حوضی بدون ماهی موج نمی زد و هیچ نسیمی بدون سلام به سرو نمی گذشت. درب خانه ها روبروی هم باز می شد و عابران با لبخند و سلام به هم صبح بخیر می گفتند. شهر، شهر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. اول صبح سایه ها قد می کشیدند و اقاقیها سرود لبخند می خواندند، یاسها با نوازش خورشید با ناز از خواب بیدار می شدند و اینها همه به پاس یاس بهشتی و خیر کثیر خداوند فاطمه (سلام الله علیها) بود. انارترین روزهای خدا صبح شان را با درود بر او می آراستند. تقویم پر برگ تاریخ، گذر عمر را با صلوات بر خاندان و فرزندان او روز شمار می کرد. جویبارترین نهر فرات مهریه او بود که همه نهرهای روان با نام او جویش و پویش می آغازید. که او فاطمه اطهر (سلام الله علیها) بود. زهرای نامدار تاریخ و بانوی مهربان شفاعت و اینک خانه موسای فرعون شکن مدینه، به نور فاطمه ای دیگر نور باران شد. دختری که استواری قامت پدر بود و زینت طبع برادری طوس آرای. برادر و خواهری که شمع و پروانه هم بودند و در کنار هم دو مصرع یک شاه بیت معصومه (سلام الله علیها) و رضا (علیه السلام)؛ ملیکه و سخا؛ دردانه و وفا؛ گنجینه و صفا و هر دو راضی به حکم قضا.