خداکند روزه های ماه رمضانمان تکراری نشود
روز دوم ماه رمضان خواهرزادم ازم پرسید چرا روزه می گیری در اون لحظه با قاطعیت بهش گفتم برای اینکه طعم گرسنگی و تشنگی رو بچشیم . پرسید بچشیم که چی بشه ؟ در جواب بهش گفتم برای اینکه وقتی گرسنه و تشنگی را خودمون درک می کنیم اونوقتکه گرسنه ها و تشنه ها (فقیرها) را خیلی بهتر درک می کنیم و هم اینکه یه تجربه ای میشه برامون که گرسنگی و تشنگی موقع روز قیامت رو هم درک کنیم و به یاد اون روز بیافتیم . خواهرزادم به ظاهر قانع شد و رفت اما خودم اصلا قانع نشدم و ندایی از درون بهم امان نمی داد و مدام می پرسید درک کنی که چی بشه ؟ درک کنی که چکار کنی؟ درک کردی اصلا ؟ اگه درک کردی چکار کردی تا حالا ؟ من که تا حالا فقط درک خالی کرده بودم واقعا شرمنده ی ندای درونیم شده بودم درست مثل یک عالم بی عمل . نشستم با خودم دو دوتا کردم. گفتم چقدر خوب میشه هر روز که احساس گرسنگی و تشنگی رو درک کردم درکم یک درک خالی نباشه بهتره این درکم رو سرمایه گذاری کنم . سرمایه گذاری برای خودم و بقیه . چندتا راه حل به ذهنم رسید که یکیشو انتخاب کردم . هر روز به اندازه ی وسعت و توانم یه مبلغی رو کنار بگذارم و آخر ماه رمضان اونو به یه نیازمند بدم تا اون مبلغ هرچند کم ، هم سرمایه ای برای آخرت من بشه و هم سرمایه ای برای دنیای اون نیازمند بشه .
چقد خوب میشه همه ی ما یه همچین برنامه ای داشته باشیم اونوقت که پایان ماه رمضان کلی سرمایه برای نیازمندها جمع میشه . شاید تونستیم با گذاشتن سرمایه هامون چند تا پدر رو از زندون به خانواده اش برگردونیم شاید تونستیم چندتا بچه فقیر رو به تحصیل و مدرسه برگردونیم شاید تونستیم سرنوشت چند تا آدم نیازمند رو با باز کردن گره ی کارشون عوض کنیم و شاید تونستیم با این کار حتی سرنوشت خودمون رو عوض کنیم و چقدر زیبا تر میشه این برنامه رو برای تمامی ماه های سالمون پایه گذاری کنیم.
منبع : خودم
دیوار
دیوار
تو مسیر راهی که هروز دوبار ازش عبور می کردم یه دیوار طولانی بود که حتی شاید یکبار هم بهش توجهی نمی کردم فقط می دونستم که این دیوار بیمارستانه تامین اجتماعیه همین و بس. هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کردم شاید چند روز من مهمان اون طرف دیوار بشم تا اینکه خواهر بزرگترم مریض شد و به دلیل شدت گرفت بیماریش مجبور شدیم توی بیمارستان بستریش کنیم (بیمارستان تامین اجتماعی) یکی از شبهایی که بیمارستان بودم بعد از رسیدگی به کارهای آبجی همین طور که پشت پنجره بودم متوجه همون دیوار طولانی شدم همون دیواری که هیچ وقت بهش توجهی نکردم شاید دو سه ساعتی بهش زل زدم اون لحظه چقدر آرزو می کردم که کاش الان اون طرف دیوار بودم کاش حال آبجیم خوب بود کاش مثل همه ی آدم هایی که اون طرف دیوا الان راحت توی خونه هاشون خوابیدند بودم همین طور که توی حال و هوای خودم بودم متوجه سپیدی صبح شدم سریع رفتم سمت نمازخونه تا نماز صبحمو بخونم اون روز جور دیگه ای برای مریض ها دعا کردم چون واقعا از نزدیک دردکشیدن هاشون رودیدم و احساسشون کردم. اون شب با خودم فکر کردم روزهایی که من غرق و سرمت در افکار خودم از کنار دیوار بدون توجهی می گذشتم چه چشم هایی اون طرف دیگه ی دیوار حسرت بار و دردمند به این دیوار زل زدند حالا هر وقت از کنار دیوار رد میشم برای سلامتی تک تک شون دعا می کنم.
منبع متن : نویسنده وبلاگ
منبع عکس : http://www.welgard.ir
اطلاع رسانی
با سلام و عرض شرمندگی خدمت همه ی کاربران محترم
مدتی به دلیل بیماری خواهرم متاسفانه نتوستم به وبلاگ سر بزنم و مطالب وب رو بروز رسانی کنم.
انشاالله از این به بعد در خدمت همه ی کوثر بلاگی ها خواهم بود.
یا علی
ماجرای دیدار با دختران زندانی
ماجرای دیدار با دختران زندانی
ما دخترها پیش از ورود به زندان چندان اعتقاد نداشتیم که میان حیا و طرز پوشش زن رابطه ای وجود دارد . تصور می کردیم یک دختر یا زن با هر نوع پوشش دلخواه می تواند با حیا باشد . حیا سرمایه ای درونی است که طرز پوشش نه می تواند از آن بکاهد نه بیفزایدش . یک زن می تواند بدون حجاب باحیا باشد چنان که می تواند با حجاب باشد و کم حیا.
حالا پس از گرفتار شدن و به زندان افتادن به نادرستی این اعتقاد پی بردیم . رفتارهای اجتماعی و پوشش نامناسب ما همان حیای پیشین ما را در معرض خطر قرار داد و بستر لغزشمان شد. طرز حضور اجتماعی ما تعیین کندده نوع برخورد دیگران با ما بود و همان برخوردها انتظارات و نگاه دیگران تشویق کننده ما به ادامه رفتار نامناسب مان.
من هم می پذیرم که بعضی از دختران یا زنان با حجاب ممکن است از حیای زیادی برخوردار نباشند ولی نباید دچار اشتباه شد . آنچه این اشخاص دارند صورت حجاب است نه حقیقت حجاب . حقیقت حجاب مجموعه ای از رفتارها ، طرز پوشش و متنانت در گفتار و نگاه است ، و این ها با حیا آمیخته است و تمام یاین موارد با آگاهی از مبانی و چرایی حجاب به وجود می آید .
برگرفته از کتاب بهای یک لباس نوشته ی یوسف غلامی ،1393